دخمل گلی مامان

ماه نهم، هفته سوم

به نام خدا دخترک عزیزم، این هفته به من خیلی سخت گذشت و می دونم برای تو هم تجربه جدیدی بود... دخترک عزیزم، این هفته به من خیلی سخت گذشت و می دونم برای تو هم تجربه جدیدی بود... من مجبور شدم ، علی رغم میل قلبیم بگم خاله سمیه صبح ها بیا د پیشت، وقتی میاد صبح اینجا احساس خیلی بدی بهم دست می ده، فکر می کنم با این کارم باعث می شم تو هم احساس ناراحتی کنی از اینکه وقتی ناراحتی یا خوابت میاد یا گرسنه ای و من نمیام برت دارم و این خیلی من رو رنج میده ولی باور کن دختر قشنگم مجبورم به این کار، من هرچه زودتر باید کارهای عقب مونده ام رو انجام بدم تا بتونم زودتر فارغ التحصیل بشم، فکر درس ها باعث یک استرس مداوم برام شده و خیلی از مواقع احساس م...
12 شهريور 1394

ماه نهم، هفته دوم

دختر عزیزم، این هفته علی رغم اینکه مریض بودی ولی باز هم دست از تلاش و تکاپو برنداشتی... ما آخر هفته پیش رفتیم مشکان عروسی زکیه و یوسف، شما هم دختر خیلی خوبی بودی توی عروسی و اصلا اذیتم نکردی. اما  همونجا هم اشتهات رو از دست داده بودی و چیزی نمی خوردی، من اول فکر می کردم بخاطر دندون باشه ولی بعد از برگشتن علایم سرماخوردگی خفیفی رو نشون دادی، کمی دمای بدنت رفته بود بالا و آب ریزش از بینی و اشک ریزش، که البته خدا رو شکر زود بهتر شدی اما اشتهات دیگه کلا از دست رفته، دو سه روز اصلا هیچی نمی خوردی تا اینکه بابایی کشف کرد که شما فقط آب گوشت می خوری و من هم از اون روز فقط بهت آب گوشت می دم و البته این دو روز اخیر کمی هم آش خوردی.  ...
5 شهريور 1394
1